باران که سهم خودش را دریغ کرد
دندان داس ها لال شد
دندان موشها دراز
گندم دوباره حرام شد
سیب طراوتمان کال مانده است
از چهره بتمان خال مانده است
صد ابر بی بخار فقط ، سایه مان شدند
آخر فدای ریزگردهای همسایه مان شدند
باران که می وزید ! تو هی شاد میشدی !
چرخان میان بارش باران بدون ترس
از آنفولانز خوکی و مرغی
از پشت پنجره مادر نگاه می کندت
بی و حرف و بی کلام
با دست کوچک خود یال میزنی !
مادر دوباره تو را می کند دعا !
ابری که سهم مرا برده کو؟ کجاست؟
قلبم عجیب گرفته و باران دوایم است!
ابری که سهم مرا برده کو کجاست؟
مادر! که پشت ابرها شدهای ، می کنی نگاه !
من را بکن دعا!